الحمد الله الذی هدانا...
وقتی تصمیم گرفتم متفاوت از اطرافیانم باشم، شنونده کنایه همه بودم که میگفتن با یه دست دو تا هندونه رو بر نمیدارن!! امروز ثابت کردم که میتونم با یه دست هندونه فروشی بزنم و اونایی که منو میشناسن میدونن چی میگم :)
قبل از تصمیمم، به خدایی ایمان آورده بودم که من رو از نیستی به هستی تبدیل کرده بود، پس میتونست باز هم من رو از معمولی به خاصترین تبدیل کنه...
امروز به لطف خدای مهربونم یکی از پرونده های مهم زندگیم بسته شد :))))
بینهایت خوشحالم و به خدای بینظریم و به خودم میبالم...
اینا همش بخاطر اینه که تصمیم گرفتم رویاهام، خاطراتی بشن که باید برای بچه هام تعریف کنم...
آدمی که خودشو مفت بفروشه، خیلی از احساسات فوق العاده این دنیا رو تجربه نمیکنه، پس خودمونو به چیزا و کس های نالایق، مفت نفروشیم
دقیقا همین امروز یه دوست عزیزی یه صفت جدید بهم نسبت داد که خیلی باحال بود... میراکل :))
همزمانی موفقیت شیرین امروزم با این لقب خیلی دلچسب بود...
با لطف همیشگی خداوند قادر متعال، بیرحمانه رو به جلو حرکت میکنم تا نقطه پایان ...
من اینجام تا جهان محدودیتها رو با بینهایتها آشنا کنم... :)
«امیرها»