از بلندای تاریخی منقضی شده سخن می گویم...
جایی که بشر نیست و هرچه هست، غیر از انسان است و انسانیت...
جامعه سرشار از سوءقضاوتها و چرک بینی ها شده است و بر کالبد بی جان محبت خاک مرده پاشیدند...
مارا چه شد که اینچنین شدیم...
رمقی نمانده تا صدایت کنم برای نجات...
رمقی نمانده که به خوشی ها و کامیابی ها بیاندیشم...
رمقی نمانده که بگویم درست خواهد شد...
هرآنچه بود، دزد قافله ربود...
دزد قافله ای که از وجود خودمان بود...
در غفلت سگان بی وفا و ساربان نالایق...
کاش این راهی که می رویم، به ترکستان می رفت......
۵
از ۵
۲۵ مشارکت کننده