سلمان جانم...
سلمان عزیز...
چه بنویسم برادرم...
چه بنویسم رفیق هیاتی من...
چه بنویسم برایت ستون هیات و چای ریز مجلس ارباب بی کفن...
اگر میدانستم که در هیات دو هفته ی پیشمان، قرار است آخرین چای هیات را درست کنی، و امروز و تا ابد مرا در حسرت چای هایت قرار دهی، بیشتر قدرش را می دانستم رفیق...
کسانی که حماقت از سر و رویشان می ریزد و به دنبال حیوان تر شدنند، فرزندانت را یتیم کردند...
نمی دانم اگر محمد صالحت به من بگوید عمو سید امیر، بابا سلمانم کجاست؟ چه باید بگویم...
امروز که تشییعت تمام شد، دوستانت از من میپرسیدند که دیگر با چه رویی به هیات بیاییم بدون سلمان...
و من میمردم و زنده میشدم از این داغ تلخ...
لعنت به حماقت و بی خدایی تان...
لعنت به دنیای پستتان که روز به روز سیاه تر می شود...
لعنت به پست ها و توییتهای نحس تان که از دلش یتیم ها زاییده می شود...
مرده باد مسئول و مردمی که افراط و تفریط، سرلوحه حماقتهایشان شده و کاری جز ضرر بلد نیستند...
آه ای دنیا... کی مطلوب میشوی؟؟...
شهادتت مبارک و دیدارمان به قیامت رفیق هیاتی من...
وقتی که آمدم دست مرا به حسینم برسان.....